الثقلین
انّ کثیر من النّاس عن ایتنا لغافلون
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الثقلین و آدرس quran1001.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





"سجين‌" و "عليين‌" به چه معناست‌؟

پاسخ:


هر يك از دو كلمه "سجين‌" و "عليين‌"، دوبار در قرآن‌، در دو آيه پشت سر هم‌، در يك سوره واقع شده‌اند: "كَلآ َّ إِن‌َّ كِتَـَب‌َ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّين‌ٍ # وَ مَآ أَدْرا‌كَ مَا سِجِّين‌ٌ ؛(مطففين‌،7ـ8) چنين نيست كه آن‌ها (درباره قيامت خيال مي‌كنند) مسلماً نامه اعمال فاجران در "سجين‌" است‌. تو چه مي‌داني سجين چيست‌؟"؛ "كَلآ َّ إِن‌َّ كِتَـَب‌َ الاْ بْرَارِ لَفِي عِلِّيِّين‌َ # وَ مَآ أَدْرَا‌كَ مَا عِلِّيُّون‌َ ؛(مطففين‌،18ـ19) چنان نيست كه آن‌ها (درباره معاد) خيال مي‌كنند، بلكه نامه اعمال نيكان در "عليين‌" است‌. تو چه مي‌داني عليين چيست‌؟"

مقصود از كلمه "سجين‌"، چيزي است كه مقابل و مخالف "عليين‌" باشد، يعني چون خداوند متعال اين دو كلمه را در مقابل هم آورده‌، عليين‌، هر معنايي داشته باشد، سجين معناي طرف مقابل آن را دارد، و چون معناي عليين‌، "بلندي روي بلندي‌"، يا به عبارت ديگر، "بلندي دو چندان‌" است‌، معلوم مي‌شود كه منظور از سجين هم "پستي زير پستي‌"، يا به عبارت ديگر "پستي دو چندان‌" مي‌باشد و مقصود گرفتاري فاجران در چنان پستي است‌، هم چنان كه آيه شريف "ثُم‌َّ رَدَدْنَـَه‌ُ أَسْفَل‌َ سَـَفِلِين‌َ ؛(تين‌،5) پس گردانيديم آن را فروتر از همه فروماندگان‌" اين معنا را مي‌رساند.

در نتيجه بهترين معنايي كه براي "سجين‌" به ذهن مي‌رسد، اين است كه مبالغه در "سجن‌" ـ به معناي حبس ـ باشد، آن گاه معناي آيه اين مي‌شود كه "كتاب فجار، در حبس و زنداني است كه هر كس در آن بيفتد، بيرون شدن و خلاصي برايش نيست‌." و مقصود از "عليين‌" هم ـ چنان كه گذشت ـ درجات عالي و منازل قرب به خداي متعال است‌.(تفسير الميزان‌، علامه محمد حسين طباطبايي‌، ج 20، ص 345و 349، نشر دارالكتب الاسلاميه‌.) 


موضوعات مرتبط: سجین و علیین، ،
[ شنبه 12 اسفند 1391 ] [ 20:39 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

شخص میتلا به سینه پهلو این آیه شریفه را نوشته به پهلو ببندد:

و لو نشاء لطمسنا علی اعینهم فاستبقوا الصّراط فانّی یبصرون

(سوره یس_66)1

 

1_حاشیه زاد المعاد علامه مجلسی (ره)

 


موضوعات مرتبط: رفع سینه پهلو، ،
[ جمعه 11 اسفند 1391 ] [ 21:9 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

اگر سوره مبارکه قدر را در ظرف سفالین بنویسد و آن را با آب باران بشوید و قدری شکر به آن اضافه نماید و صاحب درد کبد (جگر) از آن بخورد شفا یابد انشاءالله.1

 

1_کتاب خواص شیخ اصفهانی 


موضوعات مرتبط: جهت درد کبد، ،
[ جمعه 11 اسفند 1391 ] [ 21:4 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

از خواص این آیه شریفه این است که چون آن را بر آب بخوانند و صاحب سرفه آن را بخورد شفا یابد، آیه این است: 

( افحسبتم انّما خلقناکم عبثا و انّکم الینا لا ترجعون فتعالی الله الملک الحقّ لا اله الّا هو ربّ العرش الکریم )

(مومنون 115_116).1

 

 

1_تسهیل الدواء

 


موضوعات مرتبط: جهت رفع سرفه، ،
[ جمعه 11 اسفند 1391 ] [ 20:45 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

اين نرم‌افزار در حال حاضر از سوی آمازون به فروش گذاشته شده و در بخش «آی ‌تونز» پايگاه اينترنتی «اپل» قابل دانلود است. 
باشگاه خبرنگاران جوان: اين نرم‌افزار در حال حاضر از سوی آمازون به فروش گذاشته شده و در بخش «آی ‌تونز» پايگاه اينترنتی «اپل» قابل دانلود است.

یکی از تلاش های بی نتیجه دشمنان اسلام که طی 14 قرن اخیر همواره با شکست مواجه شده، اقدام برای تحریف قرآن بوده است که این موضوع طی سالهای اخیر و با گسترش تکنولوژی های مختلف، رشد کرده است.

به تازگی نیز برخی رسانه های غربی گزارش داده اند که نسخه ‌ای از یک نرم ‌افزار تحريف شده قرآنی شامل متن عربی و ترجمه انگليسی قرآن كريم در بازار محصولات ديجيتال منتشر شده است. 

نکته قابل تامل درباره این نرم افزار که پایگاه اطلاع رسانی hopeitw به آن اشاره کرده این است که اين نرم‌افزار در حال حاضر از سوی آمازون به فروش گذاشته شده و در بخش «آی ‌تونز» پايگاه اينترنتی «اپل» قابل دانلود است.

بر اساس اطلاعات منتشر شده متن عربی نسخه قرآن اين نرم‌ افزار كه قابل نصب بر روی گوشی‌های اپل و گوشی‌ های دارای سيستم‌ عامل اندرويد است، دارای اشتباهات فاحش است و تعدادی از مسلمانان با راه اندازی کمپین های اطلاع رسانی، از همدینان خود خواسته اند ضمن اطلاع رسانی و اعتراض به آمازون و اپل، از دانلود کردن این نرم افزار خودداری کنند.


موضوعات مرتبط: اقداماتی که برای تحریف قران صورت گرفته است(نحن نزلنا الذکر و نحن له لحافظون)، ،
[ سه شنبه 8 اسفند 1391 ] [ 21:56 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

كفران نعمت قوم سبأ و سرانجام نكبت بار آن‏ها

قوم سبأ، جمعيتى داراى حكومت عالى و تمدن درخشان در سرزمين حاصلخيز يمن بودند و براى كشاورزى وسيع خود، سدهاى محكم بسيار زيادى ساخته بودند و از انواع نعمت‏ها بهره كافى داشتند، ولى بر اثر غرور و سركشى از دستورهاى رسولان خدا، به مكافات سختى رسيدند به طورى كه سرزمين آباد آن‏ها به بيابان خشك و سوزان، تبديل شد. سرگذشت اين قوم در قرآن در سوره سبأ آيه 15 تا 19 آمده است، اكنون به داستان زير توجه كنيد:

سَدير مى‏گويد: در محضر امام صادق عليه‏السلام بودم، شخصى از امام صادق عليه‏السلام پرسيد: منظور از آيه (19 سوره سبأ) چيست كه خداوند مى‏فرمايد:

فَقالُوا رَبَّنا باعِد بَينَ اَسفارِنا وَ ظَلَمُوا اَنفُسَهُم فَجَعلناهُم اَحادِيثَ وَ مَزَّقنا هُم مَمَزِّقٍ...؛

ولى (اين قوم مغرور) گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان سفر كنند، و به اين طريق) آنها به خود ستم كردند، و ما آنان را داستان (براى عبرت‏انگيز) براى ديگران قرار داديم، و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم...

امام صادق عليه‏السلام در پاسخ فرمود: منظور از اين آيه، مردمى بودند كه آبادى‏هاى به هم پيوسته و در تيررس همديگر داشتند آبادى‏هايى كه داراى نهرهاى جارى و اموال بسيار و آشكار بود، ولى در برابر نعمت‏هاى خدا، به جاى شكر، ناسپاسى كردند، و عافيت خدا را نسبت به خود، دگرگون نمودند [چرا كه خداوند در آيه 13 سوره رعد مى‏فرمايد:] اءنّ اللهَ لا يُغِيِّرُ بِقَومٍ حتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنفُسِهِم؛

همانا خداوند سرنوشت هيچ ملتى را تغيير نمى‏دهد، مگر آن كه آن‏ها خود را تغيير دهند.

آن گاه خداوند سيل عَرِم را (با شكسته شدن سدهاى آن‏ها) به سوى آن‏ها فرستاد، به طورى كه همه آبادى‏هايشان غرق در آب شده و ويران گشت، و اموالشان نابود شد، و باغ‏هاى پردرخت و پرميوه آن‏ها به دو باغ بى‏ارزش با ميوه‏هاى تلخ و درختان بى‏مصرف شوره گز و اندكى درخت سِدر، مبدل گرديد [چنان كه اين مطلب در آيه 16 سوره سبأ آمده است، و در پايان همين آيه مى‏فرمايد:]

ذلِكَ جَزَينا هُم بِما كَفَروا وَ هَل نُجازِى اِلّا الكَفُورَ؛

اين را به خاطر كفرشان، به آن‏ها جزا داديم، و آيا ما جز كفران‏كننده را به چنين مجازاتى، كيفر مى‏دهيم؟

ويرانى سد عظيم مَأرِب به وسيله موش‏هاى صحرايى‏



قوم سبأ از تمدن عظيمى برخوردار بودند، كه پس از حكومت عظيم داوود عليه‏السلام و سليمان عليه‏السلام، عظمت حكومت آن‏ها بر سر زبان‏ها افتاد. آن‏ها براى ذخيره‏سازى آب و رونق كشاورزى، سد عظيمى به نام سد مأرب (بر وزن مغرب) در بين دو كوه بلق بنا كردند، آب فراوان، باغهاى بسيار وسيع و زيبا، و كشتزارهاى پربركت ايجاد كردند، از شاخسارهاى درختان آن باغ‏ها آن قدر ميوه آشكار شد كه مى‏گفتند: هرگاه كسى سبدى روى سر بگذارد و از زير آن‏ها بگذرد، پشت سر هم ميوه در آن سبد مى‏افتد و در مدت كوتاهى سبد پر از ميوه‏هاى گوناگون مى‏شود.

آن‏ها داراى قريه‏هاى به هم پيوسته و بسيار آباد بودندولى وفور نعمت به جاى شكر و سپاس، آن‏ها را سرمست و غافل نموده بود، تا آن جا كه شكاف طبقاتى عميقى بين آن‏ها ايجاد شده بود، زورمندانشان عده‏اى را به استضعاف و استثمار كشيده بودند به طورى كه اين درخواست جنون‏آميز را از خدا نموده و گفتند: ربَّنا باعِد بَينَ اَسفارِنا؛ خدايا ميان سفرهاى ما دورى بيفكن.

تا بينوايان نتوانند دوش به دوش ثروتمندان همسفر شوند منظورشان اين بود كه بين قريه‏ها، خشكى باشد، و فاصله‏ها زياد گردد تا تهيدستان و افراد كم در آمد، و بى مركب نتوانند مانند آن‏ها سفر كنند.

خداوند بر آن شكم‏پرستان مغرور غضب كرد، مطابق پاره‏اى از تواريخ، موش‏هاى صحرايى به دور از انظار مردم مغرور، به ديواره سد خاكى مأرِب رو آوردند، و ديوار سد را از درون سست كردند از سوى ديگر بر اثر باران‏هاى شديد و سيل‏هاى عظيم، آب زياد در پشت سد جمع گرديد، ناگهان سد در هم شكست و آن همه آب به جريان افتاد و همه آبادى‏ها و چهارپايان و كشتزارها و قصرها و خانه‏هايشان غرق در آب شده و ويران و نابود گرديد. از آن همه درختان و كشتزارهايشان، تنها چند درخت تلخ اراك و شوره گز و سِدر به جاى ماندمرغ‏ها و پرندگان خوش آواز از آن جا كوچ كردند و بوم‏ها و زاغ‏ها در خرابه‏هاى قوم سبأ، لانه گرفتند.

قرآن در پايان چنين نتيجه مى‏گيرد:

ذلِكَ جزَيناهُم بِما كَفَرُوا وَ هَل نُجازِى الّا الكَفُورَ؛

اين هلاكت را به خاطر كفرشان به آن‏ها وارد ساختيم، و آيا جز كفران‏كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى‏دهيم؟!

بى اعتنايى به دعوت سيزده پيامبر

روايت شده: قوم سبأ داراى سيزده شهر آباد بودند، و در هر شهرى پيامبرى از جانب خداوند آن‏ها را به سوى خدا دعوت مى‏نمود، و به آن‏ها مى‏گفت: از نعمت‏هاى خدا بخوريد و بهره‏مند شويد، ولى شكر خداى يكتا را به جا آوريد، تا خداوند نعمتش را بر شما بيفزايد، آن خدايى كه چنين شهر پاك و خوش آب و هوا و به دور از هر گونه حشرات و آلودگى‏ها به شما عطا كرده است.

ولى آن‏ها به نصايح مهرانگيز پيامبران گوش نكردند، و بر غرور و طغيان خود افزودند، در نتيجه خداوند بر آن‏ها غضب كرد، و موش‏هاى صحرايى را به درون ديوار سد آن‏ها فرستاد، و از سوى ديگر سيل بنيان‏كن عَرِم فرا رسيد، و دو باغ پربركتشان مبدل به دو باغ ناچيز، با چند ميوه تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر گرديد. آرى:
لطف حق با تو مداراها كند
چون كه از حد بگذرد رسوا كند


وضع فلاكت بار قوم ناشكر سبأ

در روايتى از امام صادق عليه‏السلام نقل شده: من وقتى كه غذايى را از ظرفى مى‏خورم، ته ظرف را با انگشت و زبانم مى‏ليسم كه هيچ باقى نماند، تا آن جا كه ترس آن دارم خدمتگذارم مرا حريص و آزمند بخواند، ولى اين كار من به خاطر حرص و طمع نيست بلكه (به خاطر ترك اسراف است، توضيح اين كه:) قومى از اهالى ثرثار (همان قوم سبأ) در ميان وفور نعمت زندگى مى‏كردند، آن‏ها از مغز گندم، نان تهيه مى‏كردند (ولى به قدرى اسرافكار و ناسپاس بودند كه) با همان نان‏ها محل مدفوع كودكانشان را پاك مى‏نمودند، به گونه‏اى كه از انباشتن همين نان‏هاى آلوده كوهى از نان به وجود آمده بود.

مرد صالحى در حال عبور، زنى را ديد كه با نان محل مدفوع كودكش را پاك مى‏كند، به آن زن گفت: واى بر شما! از خدا بترسيد تا مبدأ خدا بر شما غضب كند، و نعمتش را از شما بگيرد.

آن زن در پاسخ به طور مسخره‏آميز و مغرورانه گفت: برو بابا! گويا ما را از گرسنگى مى‏ترسانى، تا هنگامى كه ثرثار (آب پربركت اين سرزمين) جريان دارد، ما هيچگونه ترسى از گرسنگى نداريم.

طولى نكشيد كه خداوند بر آن هوسبازان و رفاه‏طلبان اسرافكار غضب كرد، آب كه مايه حيات است از آن‏ها گرفته شد، قحطى زده شدند، كار به جايى رسيد كه همه اندوخته‏هاى غذائيشان تمام شد و مجبور شدند كه به سوى آن نان‏هاى آلوده انباشته كه مانند كوهى شده بود، هجوم ببرند، و سر صف به نوبت بايستند تا از آن نان كه جيره بندى شده بود، جيره خود را برگيرند.

در مورد رابطه كفران: عمت و قحطى و فلاكت، روايات متعدد وجود دارد.

و در آيه 112 و 113 سوره نحل مى‏خوانيم:

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ - وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ؛

خداوند براى آنها كه كفران نعمت مى‏كنند، مثلى زده است منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده و همواره روزيش به طور فراوان از هر مكانى فرامى‏رسيده، امّا نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى‏دادند، لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد - پيامبرى از خود آن‏ها به سراغ‏شان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها را فروگرفت در حالى كه ظالم بودند.

به گفته بعضى از مفسران، دو آيه فوق در مورد قوم سبأ نازل شده است.

براى تكميل داستان قوم سبأ، به داستان زير توجه كنيد:

امام صادق عليه‏السلام فرمود: پدرم (امام باقر) ناراحت مى‏شد از اين كه دستش را كه غذايى به آن چسبيده بود، با دستمال پاك كند بلكه به خاطر احترام غذا دست خود را مى‏مكيد، و يا اگر كودكى در كنار او بود، و چيزى از غذا در ظرفى باقى مانده بود، ظرف او را پاك مى‏كرد. و مى‏فرمود: گناه مى‏شود چيزى از غذا از سفره بيرون مى‏ريزد، و من به جستجوى آن مى‏پردازم، به حدى كه خادم منزل مى‏خندد (كه چرا دنبال يك ذره غذا مى‏گردم؟) سپس افزود:

جمعيتى قبل از شما مى‏زيستند، خداوند نعمت فراوان به آن‏ها داد، اما طغيان و ناشكرى و اسراف كردند تا آن جا كه بعضى از آن‏ها به ديگران گفتند: پاك كردن محل مدفوع با سنگ كه خشن است، موجب رنج است، به جاست كه با نان محل مدفوع را پاك كنيم كه نرم است و همين كار را كردند. خداوند بر آن‏ها غضب كرد، حشراتى كوچك‏تر از ملخ به سراغ آن‏ها فرستاد، آن حشرات آن چنان بر رزق و روزى آن‏ها مسلط شدند كه همه را حتى درختان آن‏ها و هر چه را كه خوردنى بود خوردند، فشار گرسنگى و كمبود غذا به جايى رسيد كه آن‏ها به همان نان‏هاى آلوده (كه با آن‏ها قبلاً استنجاء كرده بودند) هجوم آوردند، و آن‏ها را خوردند، و اين حادثه همان است كه در قرآن در دو آيه فوق(نحل - 112 و 113) بيان مى‏كند.

 


موضوعات مرتبط: کفران نعمت قوم صبا و سرانجام نکبت بار انها، ،
[ سه شنبه 8 اسفند 1391 ] [ 20:2 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من اياتنا عججا.- سوره كهف : 12

پادشاهى رعيت پرور و عدالت گستر، در سرزمين روم زمامدار بود. ساليانى دراز رهبرى مردم را بكف با كفايت خود گرفته و سعادت و ملك و ملت را تاءمين نموده بود.

چون عمر او بسر رسيد و چشم از جهان فرو بست ، در ميان ملت او اختلافى پديد آمد كه موجب بد بختى آنها گشت و پادشاه كشور همسايه ((دقيانوس )) بر آنها تاخت و زمام آنان را به دست گرفت و بر تخت سلطنت تكيه زد. در آن كشور كاخى مجلل بنا نهاد و تشكيلات دامنه دارى را براى خود فراهم نمود. از ميان آن قوم شش نفر جوان خردمند و شايسته انتخاب كرد و آنان را وزراى خود گردانيد و مردم را به پرستش خود دعوت كرد.

مردم بى خرد و ملت نادان ، طبق الوهيت او را به گردن نهادند و تن به عبوديت او دادند. همه در مقابل او به خاك مى افتادند و او را خداى بزرگ خود مى خواندند. 

روزگارى به اين ترتيب گذشت . روز عيد ملى آنها فرا رسيد و تمام طبقات مردم و همچنين شاه و درباريان در مراسم عيد شركت جستند. در آن حال كه شاه و مردم سرگرم عيش و نوش بودند، قاصدى وارد شد و نامه اى به دست شاه داد.
شاه نامه را خواند و رنگش زرد شد. حالش منقلب و آثار اضطراب در او نمايان گشت . زيرا در آن نامه گزارش داده شده بود كه سپاه فارس از مرزهاى كشور گذشته و قدم به خاك روم گذاشته اند و مرتب مشغول پيشروى هستند.

اين نگرانى و اضطراب شاه ، در دل يكى از وزراء ششگانه اثر عجيبى گذاشت . او نگاه پر معنائى به رفقاى خود كرد و آنها هم با نيروى چشم به او پاسخ گفتند و در همين نگاهها مطالب مهمى ميان آن شش نفر رد و بدل شد و همين نگاهها مقدمه يك حادثه بزرگ تاريخى گرديد.

رفقا! من گاهى فكر مى كنم و از خودم ميپرسم : اين آسمان با عظمت را چه كسى بوجود آورده است ؟! اين خورشيد و ماه درخشان را كدام دست توانائى به گردش واداشته است ؟! چرا راه دورمى رويم و از آسمان و ماه سخن مى گويم ! نه من با خود مى انديشم كه چه كسى مرا از درون رحم مادرم به اين جهان آورد و روزيم داد و نيرويم بخشيد. من فكر مى كنم اين كارها را خدائى انجام داده و آن خداى بزرگ قطعا دقيوس نيست . او خيلى بزرگتر از آن است كه به فكر ما آيد.

 رفقا! اين زندگى ما با اين ذلت و ننگ كه بنده دقيوس باشيم قابل دوام نيست . بيائيد از لذتهاى زودگذر دنيا چشم بپوشيم و پشت پا به رياست دنيا بزنيم و به درگاه خدا رويم و از لرزشهاى گذشته استغفار كنيم . اين بيانات ، از زبان آن مرد خردمند چنان با هيجان ادا شد كه رفقا را تحت تاءثير قرار داد و همه تصميم گرفتند از آن كشور بت پرست و از آن وضع ناراحت كننده فرار كنند و در يكى از دورترين نقاط بيابان ، زندگى ساده و بى آلايشى ترتيب دهند و عمر خود را به پرستش خداى يگانه بگذرانند. روز بعد آن شش نفر دوست صميمى ، مخفيانه از شهر خارج شدند و راه بيابان را در پيش گرفتند. چند فرسخى كه از شهر دور شدند چوپانى را ديدند كه گوسفندان خود را در بيابان مى چرانيد. از آن چوپان آب خواستند. چوپان گفت من در چهره و سيماى شما آثار بزرگى جلال مى بينم شما كيستيد و كجا ميرويد؟ گفتند ما شش نفر از وزرا پادشاهيم كه از رياست و وزارت گذشته ايم و مى رويم در گوشه اى به عبادت خدايكتا مشغول شويم . زيرا پرستش ‍ ((دقيانوس )) وجدان ما راسرشكسته و ناراحت و در يك عذاب روحى گرفتار ساخته است . چوپان گفت : اگر موافقت كنيد من هم با شما هم عقيده ام و مايلم در اين سفر با شما شركت كنم .و در عبادت خداوند با شما شركت كنم . رفقا موافقت كردند. چوپان گوسفندان را به صاحبش رد كرد و با آنان همراه شد و سگ چوپان هم به دنبال آنها به راه افتاد. آنان با يكديگر گفتند: اگر سگ همراه ما بيايد، گاه و بى گاه صدا مى كند و مردم را از جايگاه ما آگاه مى سازد بايد او را از خود برانيم و با خيال آسوده راه خود را تعقيب كنيم . سگ را راندند، نرفت . تهديد كردند، نهراسيد. سنگ به سويش انداختند، حاضر به بازگشت نشد. بالاخره چاره در اين ديدند كه او را هم با خود ببرند. چوپان رفقاى جديد خود را از كوهى بالا برد و از جانب ديگر كوه به دامنه سبز و خرم و با طراوتى رسانيد. در آن نقطه درختان ميوه و نهرهاى آب گوارا وجود داشت و نسيم لذت بخشى مى وزيد. از ميوه ها خوردند و از آب گوارا نوشيدند. آنگاه قدم در شكاف ((كهف )) گذاشتند. آفتاب از شكاف كوه در آن غار تايبده بود. رفقا تصميم گرفتند ساعتى استراحت كنند تا از سختى راه و پياده روى بياسايند و سپس به عبادت مشغول شوند.

خواب طولانى

و لبثوا فى كهفهم ثلثماءة سنين و ازدادوا تسمعا. - كهف : 19


لحظه اى از اين تصميم نگذشته بود كه آن مردان با ايمان در كنار يكديگر به خواب عميقى فرو رفتند و سگ چوپان هم در كنار درب ، سر خود را روى دست نهاد و به خواب رفت . نسيم مطبوع همچنان بدنشان را نوازش مى داد و خورشيد هم گاهى از شكاف كوه ، نظرى در آن غار مى افكند ولى آنان بدون توجه به اين مورد در خواب بودند.

خوابى كه بيش از سيصد سال به طول انجاميد و در اين مدت حتى براى يكمتربه هم آنها به هوش نيامدند. ولى پس از گذشتن آن بنابه اراده خداوند، از خواب بيدار شدند و نظرى به اطراف خود افكندند و از يكديگر پرسيدند: ما چقدر خوابيده ايم ؟ بعضى گفتند يك روز و بعضى اظهار كردند: يك نيمه روز خوابيده ايم . ولى مطلبى كه موجب بهت شديد و حيرت آنها شد خشک شدن درختها و نابودى آنها و گرسنگى خودشان بود. هر چه درباره درختها و آبها فكر كردند، فكرشان به جائى نرسيد و سبب اينكه همه در يك روز از بين رفته اند، بر آنها نامعلوم ماند. بارى براى نجات از گرسنگى ، گفتند: يكى از ما بايد محرمانه به شهر برود و با اين پول مختصرى كه داريم غذائى تهيه كند ولى اينكار بايد بى سر و صدا انجام شود و كسى از جريان كار ما اطلاع نيابد و گرنه ما را مى كشند يا به بت پرستى وادار مى سازند.

يكى از آنها كه مردى آزموده و كاردان بود، از جا برخواست . لباسهاى مرد چوپان را گرفت و پوشيد و به سوى شهر رهسپار شد. چون به دروازه شهر رسيد، شهر به نظرش نا آشنا آمد. قدم در شهر گذاشت . همه چيز را به وضع ديگرى ديد. كوچه ها و عمارتها تغيير كرده ، مغازه ها به صورت ديگرى در آمده ، لباس مردم عوض شده و خصوصيات ديگر شهر نيز تغيير يافته بود. اين مطالب براى او موجب حيرت گرديد. با خود مى گفت خدايا من خواب مى بينم ؟ آيا راه را گم كرده ام و اين شهر، شهر ديگرى است ؟ چرا همه چيز عوض شده و چرا من اين مردم را نمى شناسم . به هر حال ، خود را به مغازه نانوائى رسانيد. چند دانه نان برداشت و پولهاى خود را به صاحب مغازه داد. خباز پولها را گرفت ، نظرى بر آن افكند و گفت اى جوان ! آيا گنج پيدا كرده اى ؟ گفت : نه . اين پول خرمائى است كه من پريروز فروخته ام و از اين شهر رفته ام . اين جواب خباز را قانع نكرد و بالاخره او را نزد شاه برد و گفت : اين جوان گنج پيدا كرده و اين پولها نشانه آن است . شاه گفت : اى جوان ! نترس و حقيقت مطلب را بگو. ما با تو كارى نداريم . پيامبر ما عيسى بن مريم به ما دستور داده كه از پيدا كننده گنج ، خمس آن را دريافت كنيم . اينك تو يك پنجم آن را به ما بده و به سلامت برو. جوان گفت : اعليحضرتا! به عرض من گوش كنيد من مردى از اهل اين شهرم و دو روز قبل با چند از رفقاى خود براى عبادت خداوند به غار كوهى رفتيم . روزى كه ما از اين شهر رفتيم پادشاه اين شهر، دقيوس بود و مردم را به پرستش خود دعوت مى كرد. ما از نظر اينكه معتقد به خدائى او نبوديم ، از شهر گريختيم و به غار كوهى پناهنده شديم . رفقاى من هم اكنون در آن غار چشم به راه من هستند. شاه گفت : ما همراه تو مى آئيم تا رفقاى تو را از نزديك ببينيم و راستگوئى تو بر ما آشكار شود، زيرا مطلبى كه تو اظهار مى كنى بسيار عجيب است و سلطنت دقيوس مربوط به سيصد سال قبل مى باشد. شاه با جمعى از درباريان به همراهى آن جوان به راه افتادند. جمعى از اهل شهر هم كه كم و بيش از جريان با خبر شده بودند به دنبال آنها از شهر خارج شدند. چون كناره كوه رسيدند، جوان گفت : اگر شما ناگهان بر رفقاى من وارد شويد، آنها دچار ترس خواهند شد و ممكن است خطرى متوجه آنها شود، شما همين جا توقف كنيد تا من نزد رفقايم بروم و آنها را از چگونگى مطلب مطلع سازم سپس شما وارد شويد. جوان تنها قدم در درون كهف گذاشت و به رفقاى خود گفت : رفقاى عزيز! خواب شما آنطور كه گمان مى كرديد يك روز و يا نيم روز نبوده بلكه شما چندين قرن در آن غار بوده ايد. من به شهر رفتم . همه چيز را دگرگون ديدم ! و دقيوس جنايت كار حدود سيصد سال است مرده و بساط او بر چيده شده است . پيغمبرى از جانب خداوند به نام عيسى بن مريم برانگيخته شده و مردم پيرو آن پيغمبر عالى مقام اند.

من به شهر رفتم و با وضع عجيبى روبرو شدم پولهاى من در نظر مردم ناشناس بود مرا به يافتن گنج متهم ساختند و به دربار شاه بردند و رفته رفته من اين مطالب را درك كردم و معلوم شد كه ما به اراده خداوند چند صد سال در اين كهف خوابيده ايم . اكنون هم شاه و هم درباريان و جمعى از اهالى شهر بيرون غار اجازه ورود مى خواهند تا نزد شما آيند. رفقا باورشان نيامد و گمان كردند كه رفيقشان آنها را گرفتار ساخته است .

گفتند بيائيد به درگاه خداوند دعا كنيم ما را به صورت اول برگرداند. در آن حال دست به دعا برداشتند و از حضرت احديت درخواست كردند كه ما را از اين ابتلا نجات بده و به صورت اول برگردان . درخواست آنان در پيشگاه خداوند پذيرفته شد و ديگر باره خداوند خواب را بر آنان مسلط ساخت . شاه و مردم مدتى انتظار كشيدند و چون از بازگشت جوان خبرى نشد، وارد كهف شدند ولى بنا به اراده الهى ، اصحاب كهف از نظر آنان مستور بودند.

به اشاره شاه در آن مكان مسجدى ساختند و جايگاهى براى عبادت پروردگار بنيان نهادند و اين حادثه آيتى بود از حيات خداوند كه براى توجه مردم به قدرت پروردگار ارائه شد.


موضوعات مرتبط: داستان اصحاب کهف ، ،
[ سه شنبه 8 اسفند 1391 ] [ 19:41 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

 این سوره مدنیست با 129 آیه و 2497 کلمه ابی بن کعب از پیغمبر روایت نموده سوره انفال و برائة را هر کس بخواند من شفیع او باشم و مرویست این سوره را هفتاد هزار فرشته با جبرئیل به حضرت رسول نازل نموده و این سوره را توبه و برائة و فاضحه و مخزیه و مشقشقه و سورة العذاب و مبعثه و مشرده و مثیرة و حافه و منکله (کیفر کننده) و مد مدمه و منفره و بحث گویند و هر یک بر معانی دلالت دارد و از امام صادق روایت شده که انفال و برائة یک سوره است و از اینجاست که در اول برائة بسم الله نیست و گویند چون بسم الله برای امان و رحمت است و برائت برای دفع امام و رحمت و بیزاری خدای تعالی از ایشان است لذا در اول آن بسم الله نیامده (و هر که در کلاه یا متاع نهد از دزد و سوختن ایمن گردد).

ثواب خواندن سوره برائت مانند سوره انفال می باشد.


موضوعات مرتبط: سوره توبة، ،
[ دو شنبه 7 اسفند 1391 ] [ 20:24 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

 جزیره خضراء

داستان جزیره خضرا حكایت از آن می كند كه: زین الدین على بن فاضل مازندرانى، در سال 690 هجرى به اقیانوس اطلس سفر كرده و از سرزمین بربر، سه روز با كشتى در دل اقیانوس رفته، تا به جزایر روافض جزیره هاى شیعیان رسیده است. در آن جا اطلاع یافته كه جزیره اى به نام "جزیره خضراء وجود دارد كه فرزندان حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء در آن زندگى می كنند. چهل روز در آن جا اقامت كرده و سرانجام پس از چهل روز، هفت كشتى مواد غذایى از جزیره خضراء به این جزیره آمده است. ناخداى كشتى او را با نام ونام پدر صدا كرده و گفته مشخصات تو را به من گفته اند و اجازه دادند كه تو را به جزیره خضراء ببرم. او را به جزیره خضرا برده ا ند.و ...
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید.....

  

  

 

 


موضوعات مرتبط: امام زمان (عج)، ،
ادامه مطلب
[ دو شنبه 7 اسفند 1391 ] [ 20:11 ] [ استاد معین زاده ] [ ]

ابوبکر بن نوح گوید پدرم نقل کرد دوستی در نهروان داشتم گفت عادت داشتم هر شب آیةالکرسی را میخواندم و بر دکان میدمیدم شبی یادم رفت بخوانم بخانه رفتم وقت خواب یادم آمد  آنرا خواندم و به طرف دکان دمیدم فردا دکان را باز کردم دیدم  دزدی هر چه در دکان است جمع کرده و مردی آنجا نشسته گفتم کیستی و اینجا چه میکنی؟ گفت داد نزن من چیزی از تو نبرده ام نگاه کن تمام متاع تو موجود است من اینها را بستم هرگاه خواستم ببرم در را نیافتم چون بر زمین نهادم و نشان کردم باز تا خواستم ببرم دیوار شد شب را به این بلا به سر بردم تا اینکه تو در را باز کردی اکنون اگر خواهی مرا عفو کن که من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. آن مرد گوید دست از تو برداشتم و خدارا شکر کردم.1

  

1_ختوم  و اذکار جلد اول

 


موضوعات مرتبط: آیة الکرسی، ،
[ یک شنبه 6 اسفند 1391 ] [ 20:51 ] [ استاد معین زاده ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

ای مردم، من از میان شما میروم ولی دو چیز گرانبها بین شما باقی میگذارم تا هر زمان بر انها تقدم جویید گمراه نخواهید شد و ان دو قران و عتر و اهل بیتم است. این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا زمانی که در کنار چشمه کوثر به من ملحق شوند.
موضوعات وب
برچسب‌ ها
آرشيو مطالب
اسفند 1393
مرداد 1393 دی 1392 شهريور 1392 تير 1392 خرداد 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 162
بازدید کل : 13280
تعداد مطالب : 99
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


اوقات شرعی